همزادی بدتر از « اميری »
داکتر بندروال وردکي داکتر بندروال وردکي

 

در مورد شخصي بنام اميری که در گذشته سيغاني ياد ميشد از طريق دوستان زياد شنيده بودم ، اما بنابر نبود دسترسي به ستلايت ، چرنديات وی را نشنيده بودم و به سيمای وی با آن چشمان دريده و سر افگنده آشنايي نداشتم. همين چند شب قبل از روی تصادف در منزل يکي از دوستان با اين چهره آشنا شدم. در برنامه يي که توسط يک خانم افغان گردانندگي ميشد ، وي سخت تحت فشار قرار داشت و حتا مسخره ميشد به اين عنوان که در گذشته مرتکب کارهای بدی شده است و تا نباشد چيزيکه مردم نگويند چيز ها. وي ادعا داشت که همه يي اين حرفها تبليغات حزبي ها است. جناب شان ميفرمودند که حزبي ها  در گذشته از امپرياليزم امريکا و نظامي گران پاکستاني ميگفتند که در امور افغانستان مداخله ميکنند و اين کشور را تخريب مينمايند و از تنظيم ها و اشرار ميگفتند که اين همه دروغ  بود. وی با سر افگنده و دهن گشاد ميگفت که در مورد وی نيز حزبي ها ادعاي دروغين دارند.

 

حالا که سنگ و چوب افغانستان پس از اين همه سالها و ماجرا ها ، به اين حقيقت عريان پي برده اند و حتا زمامداران خود اين کشورها به نحوی اين ادعا ها را تائيد کرده اند ، ولي هنوز هم  جناب  اميری صاحب ، در همان رويا های دوران نوجواني خويش سير و سفر طولاني دارد و به اين حقيقت آفتابي نرسيده است. من در مورد اميری حرفي ندارم زيرا وی در تمام زنده گي خويش در مخالفت جدی با حزب دموکراتيک خلق افغانستان و اعضای آن قرار داشت و همواره در اين راه ، مبارزه کرده و حتا بر بنياد همين دشمني آشتي ناپذير بر نزديکترين اعضای فاميل خويش هم رحم ننموده است. بنابر آن نميتوان  از وی زياد گله مند بود ، با وجود اين که چهره واقعي اين جناب و گذشته های زشت و نا هنجار وی با همه ضعف های اخلاقي که داشت ، توسط آگاهان  به وسايل گوناگون برملا و نشر شده است.

 

حرف من در مورد همزادی بدتر از وي است که در ظاهر از سنگر حزب دموکراتيک خلق افغانستان دفاع ميکند و سنگ ارمانهای آن را به سينه ميکوبد ؛ ولي در عمل بسيار بدتر و زشتتر از اميری ، در بدنام ساختن شخصيتهای حزبي و آرمانهای آنان گام ميگذارد. تمام رهبران حزبي و شخصيت های حزبي ، کار و مبارزه آنها و دست آوردهای آن حزب را به نحوي در چند ورق پاره يي که بنام « آزادی  !! ؟؟ » نشر ميکند و جز ارضای غرور خود بزرگ بيني و عقده های سرکوفته شده وی و ممثل انديشه های پارادوکسي ، متضاد و بيمارگونۀ موصوف نمي باشد، به باد مسخره ميگيرد و هتک حرمت مينمايد. وی به اين ترتيب در حقيقت حزب ، آرمانها و کارکرد های آن را بي رحمانه ميکوبد و به اصطلاح در آسياب دشمنان آن حزب  آب ميريزد. اين جناب ، نجيب الله خان (!) روشن است که نه نجيب است و نه روشن ، بل يک مردک بيمار و حقيری بيش نيست!!  برای جلوگيری از سوء تفاهم با نام « نجيب روشن » سابق رئيس راديو تلويزون ملي افغاستان که واقعا جناب شان يک شخصيت آگاه ، شجاع و کارفهم کشور اند و بخاطر حفظ احترام به وي ، اين نام را قابل تکرار نميدانم.

 

قرار معلوم وی همانند همزاد خويش نوجواني ها و جواني های بسيار بدی را گذشتانده است. اين خلاًی عظيم حقارت چنان روح و روان وی را آسيب رسانيده که تحت هيچ شرايطي نميتواند آن را به نحوی پُر نمايد و التيام بخشد. حجم حقارت های ناشي از اين دوران ، روز تا روز بزرگتر ميشود. بر بنياد همين عقده های حقارت است که ناشيانه به تحقير ديگران ، حتا نزديکترين دوستان خويش مي پردازد و يگانه وسيله کاهش اين حقارت را در توهين به ديگران ، اتهام و دروغ جستجو ميکند و تصور مينمايد که با اهانت به بزرگان ، بزرگ ميشود و به نوايي ميرسد و خلا پُر ناشدني حقارت دروني و درد ناشي از آن کاهش مي يابد. ولي چنين نيست. برعکس مانند غرقابي ، در باتلاقي گنديده بيشتر فرو ميرود و منزوی تر ميگردد. همين جوانک ناشي ، حقير و بي فرهنگ با يک دختر خانواده بزرگ محمدزايي ازدواج ميکند. وی در تمام زنده گي در زير سايه اين خانوادۀ محترم که همواره به وی رسيده اند ، قرار داشته و به نوايي رسيده است. از برکت مهرباني ها و مساعدت های همين خانواده ، وی امروز در دنمارک خوش ميخورد و خوش مينوشد و ميخواهد همانند « شهزاده ها » زند ه گي کند و همانند يک « سلطان » بي رحم دست و پا ببرد و در عالم رويا عبدالرحمان خان ثاني باشد. تا باشد اگر اين درد جانکاه و حقارت دروني به نحوی جبران گردد. وی گهي در مسجد در زير منبر اخواني ها اشک ميريزد و همکاری ميکند و گهي در ميخانه پای کوبي ميکند و سرمستي.  وي در عالم خاص به ياد حزب دموکراتيک خلق افغانستان مي افتد ، گاهي آن حزب را و آرمانهای آن را که هرگز بيان ننموده و نشر نکرده است مي ستايد و گاهي هم در دربار عام از هيچ گونه مذمت و بد گويي در مورد آن حزب و شخصيتهای آن دريغ نمي کند.  کسي که بيشتر از دوران ثانوی مکتب ( ليسه ) درس نخوانده است ، در عالم رويا ، گاهي تحصيل کرده رشته « تاريخ » ميشود  و زماني هم « انجنير » و گاهي  هم چنين و گاهي هم  چنان. ممکن است در رشته سبوتاژ ، بي ثبات سازی ، ايجاد بحران و ترور شخصيتها ، کورسهای را در آنطرف آمو دريا ديده باشد که به درد تاريخ و تاريخ نويسي نمي خورد. و چه فاجعه بار هست اگر تاريخ يک جنبش و نهضت فکری توسط همچو اشخاصي نادان ، بيمار و پُر عقده ، به اصطلاح به تحليل و بررسي گرفته شود و نوشته شود !!!

 

بهمين منوال در آخرين شماره آزادی (!) که همواره در مجموع معرف سيما و شخصيت متضاد آن جناب است و بمثابه رکلام انديشه های شخصي و بيمارگونه  وی مورد سوء استفاده قرار ميگيرد ، يکبار ديگر در عالمي از بيخودی ، نفرت ، کينه و بغض ، مطالبي را به آدرس دو شخصيت ارجمند حزب ما ، زنده ياد محمود بريالي و جناب سلطان علي کشتمند به نشر رسانيده است.

 

حالا چهره تابناک محمود بريالي پس از خاموشي وی ، بمثابه يک شخصيت آگاه و برازندۀ سياسي کشور ، مبارز نستوه سياسي ، که تمام عمر خويش را در خدمت جنبش ترقي خواهانه کشور و در جهت تحقق آرمانهای والا و انساني مردم زحمتکش افغانستان سپری نمود ، بيشتر از گذشته ، برجسته شده است. آنچه از وي بجا مانده است در ذهن و روان بخش بزرگي از رهروان اين راه با احترام باقي ميماند و بحيث يک تکانه نيرومند در تامين اين آرمانها ، جنبش و حرکت ترقي خواهانه را ياری ميرساند.

 

در مورد کارنامه های اين شخصيت ارجمند و مبارز سياسي توسط آناني که وی را از نزديک مي شناختند و با وی کار و مبارزه نموده بودند ، صدها مقاله و پيام نگاشته و نشرشده است و تمام زوايای زنده گي پُر افتخار وی در آنها بازتاب يافته است که ضرورت به تکرار آن نيست. اين همه کارنامه ها را اصلا نديدن و کنار گذاشتن و يا کاملا از عينک سياه ديدن  و به نحوي بيمارگونه با بهتان و دروغ و فريب ، مطالبي را درهم پيچيدن و به خوانش گذاشتن صرف موجب آبروريزی بيشتر نويسنده آن ميگردد. کاش چنين آبروی وجود داشته باشد که بريزد !!!

 

وداع با پيکر اين رفيق و رهبر عزيز ما در آلمان به اشتراک هزاران نفر از بهترين اعضای حزب و نمايندگان جامعۀ روشنفکری افغانستان و همچنان نمايندگان سازمانهای مترقي کشورهای همسایه و آلمان ، انتقال اين پيکر عزيز مطابق خواست خودش به افغانستان و تجليل بسيار با شکوه و بي نظير جنازه و مراسم فاتحه در شهر کابل به اشتراک ده ها هزار نفر مشتمل از کارگران و زحمتکشان ، اعضای جامعه مدني ، احزاب مختلف سياسي ، که به سازماندهي عالي نهضت فراگير دموکراسي و ترقي افغانستان تنظيم شده بود ، همه آتشي بود که بجان دشمنان قسم خوردۀ ما زد ، مسکينيار ها و اميری ها را در امريکا و اين آدمک حقير و امثالش را در دنمارک و ديگر کشورها مشتعل ساخت. پس بايد آنها ناشيانه فرياد بزنند ، سفسطه ببافند و هذيان گويند. آنها هرگز نميتوانند درد جانسوز خويش را کاهش دهند ، زيرا اين درد از روان بيمار و سخت آسيب رسيده آنها ناشي ميگردد و درمان آن را بايد در جای ديگر و به گونه ديگر جستجو کنند.

 

 

 

 

 

 


February 18th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات